عشقه مامان و بابا

بدون عنوان

سلام بابایی امروز با مامانت میریم دکتر خیلی دلم میخواد بدونم که دختری یا پسر،هرچی باشی من و مامانت دوستت داریم فقط از خدا میخواهیم سالم باشی.  دووووووسسسسستت داریم ...
13 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام سلام سلام امروز من ومامانت دیر بیدار شدیم داریم لحظه شماری میکنیم تا عید بشه بریم مرخصی، آخ که چقدر خسته ایم. انشاالله سال دیگه عید تو هم هستی.دکتر میگه هفته ششم ات هستش پس احتمالا مهر بدنیا میایی.امروز میخوام درباره مهر ماهی ها تحقیق کنم ببینم چطوری ان، البته برای من و مامانت فرقی نداره ما عاشقه توییم. ...
5 اسفند 1392

انتخاب اسم

من ومامانت سره اسم هنوز به نتیجه نرسیدیم،کم کم داره دعوامون میشه و مثله همیشه من کوتاه میام خب چیکار کنم خدا هیچ مردی رو زن ذلیل نکنه،تو که بیای من و تو میشیم دونفری بعدش زورمون به مامانت میرسه.مامانت همش میگه من دارم زحمت بچمون رو میکشم،خب راستش حق با اونه. ...
5 اسفند 1392

بدون عنوان

کلی دلم برای دیدن عزیز دله بابا تنگ شده هر روز که میگذره بیشتر دلم میخواد ببینمت،نمیدونم چطوری روزهاییکه که مامانت و تو پیشم نیستین باید تحمل کنم. مامانی داره شام درست میکنه امشب مهمون داریم بازم برات درددل میکنم بابایی.دوستت دارم بای ...
5 اسفند 1392

بدون عنوان

امروز من و مامانت تصمیم گرفتیم برات وبلاگ بسازیم.فعلا نمیدونیم دختری یا پسر. اما خیلی دوست داریم و هر روز منتظریم تا ببینیمت. مامان هر روز برات کلی دعا میکنه که سالم بدنیا بیایی.منم برات دعا میکنم.
4 اسفند 1392
1